یادداشتی بر کتاب تازه انتشار کلمات وجود نوشته علی پوستین‌دوز

در ابتدا "کلمه" بود، "کلمه" در نزد خدا بود، و "کلمه" خدا بود...
در متافیزیک یونان باستان از کلمه به "لوگوس" تعبیر می‌شده است. در تلقی حکمای موحد یونان، کلمه همان نظام و نیرویی است که بر "وجود" احاطه دارد، احاطه در "خلق" و "نظم" و "امر". لوگوس در فلسفه الهی یونان به معنای: عقل و نیروی مدبر نیز آمده است. آن گونه که برخی فلاسفه یونانی عقل انسانی را جزئی از عقل کل می‌دانستند.
در تورات "کلمه" به معنای "غایت و آفریده" آمده است.
در اناجیل "کلمه" به معنای "تجسید و ظهور" آمده است. در انجیل یوحنا از "عیسی بن مریم" به "کلمه" تعبیر شده است:
در ابتدا "کلمه" بود، "کلمه" در نزد خدا بود، و "کلمه" خدا بود، همه چیز به واسطه او آفریده شد... "کلمه" جسم گردید و میان ما ساکن شد، پر از فیض و راستی، جلال او را دیدم، جلالی شایسته پسر یگانه پدر در قرآن کریم نیز موارد متعددی وجود دارد که به "کلمه" و مشتقات آن اشاره شده است.

                                               
 از جمله آیات نورانی زیر:
کَذَلکَ حقّت کَلمَهُ رَبکَ عَلَی الذینِ فَسَقُوا أنهم لاَیُؤمنُونَ
لَهُمُ البُشرَیِ فی الحیاۀَ الدُنیَا و فِی الاخِرَۀ لا تبدِیل لِکلمُاۀ اللّهِ ذَلکَ هُو الفَورُ العَظَیِمُ
قُل یَا ایّها الناسِ انّی رَسُولُ اللّه اَلیکم جَمیعا الذّی نَهُ مُلکُ السمَاواتِ و الارضِ لا الَه اَلا هُو یُحیِی وَ یمیتُ فامنُوا بِاللّهَ و رِسولِهّ النّبِیِ الامّیِ الذیّ یؤمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِماتِهِ و اَتبِعُوهُ لَعَلَکُم تَهتَدُونَ
برخی منابع تفسیری "کلمه" را عبارت از لفظی دانسته‌اند که دلالت بر معنی داشته و در معانی زیر استعمال شده است:
1- کتاب
2- قصیده
3- آیه و نشانه
4- حکم
5- ابراز چیزی که در باطن باشد، و شامل الفاظ و موضوعات خارجی می‌شود.
بنابراین، کلمات خداوند به صورت کلمات لفظی و کلمات تکوینی ظاهر می‌شوند.
مثلا در آیه شریفه فَنادتهُ المَلائکهُ وَ هُوَ قائم یِصَلی فی المِحرابِ انَّ اللّهَ یُبَشِرُک بیحیی مُصَدِقا بِکَلِمَه مِنَ اللّه کلَمه تکوینی مراد است که وجود حضرت عیسی روح الله است، و آن از مصادیق کلمات نامه و از مظاهر و مجالی مقامات لاهوت و از جلوه‌های صفات و أسماء الهی باشد. و در آیه شریفه لَهُمُ البُشرِی فی الحَیاۀ الدُنیَا وَ فی الاخرَه لا تَبدیلَ لکَلماۀ الله ذَلکَ هُوَ الفوزُ العظیم مراد کلمَات لَفظیَ وَ سخنانَ خدای متعال است.
ممکنات هم چون دلالت بر وجود واجب و بر علم و قدرت و حکمت او دارند کلمات الله هستند، لکن دلالت انسان اتم از سایر مخلوقات است و در افراد بشر انبیاء دلالت آنها بر شئون الهی بیشتر است و در میان انبیاء علیه‌السلام وجود مقدس نبوی صلی الله علیه و آله و سلم و اوصیاء او علیهم السلام دلالتشان اتّصم است.
مرحوم مجلسی در جلد هفتم بحار یک باب عنوان دارد(باب انّهم علیهم السلام کلماۀ الله) و در جلد نهم (انَ علیا علیه السلام کلمۀ الله) و عیسی علیه السلام کلمۀ الله است چون وجود عیسی بر خلاف عادت بود و معجزات باهرات او از تکلم در مهد و احیاء موتی و ابراء اکمه و ابرص و غیر آنها و رفتن بآسمان تمام دلالت تامه دارد بر شئونات ربوبی.

                                                             
با نگاه قرآنی "کلمه" به قول حق اطلاق شده که در خطاب به آدم به هنگامن قرار گرفتن به روی زمین –تعبیر به کلمه کرده و درحقیقت قول حق را مصداق کلمه گرفته است؛ در سوره یونس می‌خوانیم: و لِِو لا کلمه سَبَقَت مِن رَبَک لَقُضی بَینَهُم و اگر از سوی پروردگارت، فرمانی مقرّر نشده بود [که عذاب اختلاف‌کنندگان تا قیامت به تأخیر افتد] یقیناً میان آنان در آنچه اختلاف می‌کنند، داوری می‌شد [و نتیجه داوری نابودی آنان و انقراض نسلشان بود] کلمه در این آیه سوره بقره اشاره به خطاب حضرت حق است به وقت هبوط آدم آنجا که فرمود:
ولَکُم فِی الارضِ مُستَقَرٌ وَ متاعٌ الی حین
برای شما در زمین، قرارگاهی [برای زندگی] و تا مدتی معین، وسیله بهره‌وری اندکی خواهد بود. و خطاب به ابلیس که فرمود: لاملَانُ جَهَنم منکَ و مِمن تَبِعکَ مِنهُم أجمعِین بی‌تردید دوزخ را از تو و آنان که از تو پیروی کنند، از همگی پر خواهم کرد.
که قول حق و پیاده شدنش را که امری حتمی است، مصداق کلمه گرفته، آنجا که می‌فرماید: أنّ الذین حَقّت عَلَیهِم کَلِمَتُ رَبکَ لا یُؤمِنُونَ مسلما کسانی که عذاب پروردگارت بر آنان محقق و ثابت شده ایمان نمی‌آورند.
و فرموده: ولکن حَقت کَلمَهُ العَذاب عَلَی الکافرین ولی فرمان عذاب بر کافران محقق و ثابت شده است.
و نیز وعده حتمی خود را به بنی‌اسرائیل جهت نجاتشان از ظلم فرعون کلمه دانسته که فرمود: وَ نُریدُ أن نَمِنِ عَلَی الَذین استُضعفُوا فی الارضَ وَ نَجعَلَهُم أئمۀ و نَجعَلَهُمُ الوَارثینَ و ما می‌خواستیم به آنان که در آن سرزمین به ناتوانی و زبونی گرفته شده بودند، نعمت‌های با ارزش دهیم و آنان را پیشوایان مردم و وارثان [اموال، ثروت‌ها و سرزمین‌های فرعونیان] گردانیم.
و هم چنین آنجا که فرموده:
وَ تَمت کَلَمَتُ رَبِک الحُسنی عَنی بَنِی اسرائیل بما صَبَرُوا و وعده نیکوتر و زیباتر پروردگارت بر بنی اسرائیل به [پاداش] صبری که [بر سختی‌ها و بلاها] کردند تحقّق یافت.
و گاهی از مجموع قوانین و مقررات و آیین پاک اسلام و نبوّت و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگ تعبیر به کلمه کرده است، آنجا که فرموده: وَ تَمّت کَلِمَۀُ رَبکَ صدفاً وَ عَدلا و سخن پروردگارت از روی راستی و عدل کامل شد.
در اثر گرانقدر حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی کلمه الهی؛ بر همه موجودات الهی اطلاق شده است، یعنی شامل همه تکوینیات می‌شود. البته ایشان یادآور شده‌اند که کلمه به الفاظی که از دهان خارج می‌شود نیز گفته می‌شود. آن گونه‌ که هر موجودی چهار وجود دارد:
1- وجود لفظی.
2- وجود کتبی.
3- وجود ذهنی.
4- وجود خارجی.
همانطور که وجود لفظی کلمه است وجود خارجی نیز کلمه است. همه موجودات کلمات الله‌اند.
به نزد آن که جانش در تجلّی است.
همه عالم کتاب حق تعالی است.
ائمه (علیهم السلام) می‌فرمایند: نحن الکلمات التامّات.
و نیز آیه قرآن که می‌فرماید: کلمات الهی قابل احصاء نیستند (مانقدت کلمات الله) دال بر این است که کلمه شامل تکوینیات هم می‌شود.
کتاب که به تازگی تحت عنوان کلمات وجود توسط" علی پوستین‌دوز"تألیف و از سوی انتشارات سرمدی به چاپ رسیده با این آیه حق گشوده می‌شود که: فتلقی آدم من ربّه کلمات. به نظر می‌رسد انتخاب نام و مشتی تبیینی موضوعات کتاب از نگاه اخیر علامه حسن‌زاده آملی تبعیت کرده و کلمه خلقت را سرآغاز کلمات خود قرار داده و عالم و هر آنچه در عالم هست را کلمه‌ای در خور عدل الهی تلقی کرده است: ز نیکو هر چه صادر گشت، نیکوست. (ص 20)
اما این نیک‌ها همه دارای ظرفیت وجودی هستند: انََّ هذه القلوب أوعیه فخیرها أوعاها.
بنابراین، با ظرفیت‌ترین آنها قلوب دریایی هستند. چه؛
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنگ آب است هنوز
منطق نویسنده نیاز به برهان در اثبات یا انکار هر چیز است و بر این اساسا یادآوری می‌کند که اثرش بحث یافته‌ها نیست بلکه شرح یافته‌ها و دریافت‌های عاشقان و عارفان بالله است. (ص 25)
یافته‌هایی که صرفاً با چشم دل قابل تلقی و دریافت است: چشم و گوش و زبان ... مختص عوالم مادی است و ذکر محبوب مافوق این دو. (ص 26)
مرز بین خسروان و خاسران نیز فوق بین عین و بصر است که: و قال فیه کنت سمعه و بصره و ما قال کنت عینه و أذنه. (ص 27) آنکه احساس وصال نکند، احساس فراق نداشته و عمر را باخته است: أن الانسان لفی خسر. خسران کم آوردن از سرمایه است و از سرمایه خوردن را خسران گویند: الذین ضلّ سعیهم فی الحیوء الدنیاء یادآور یخ فروش نیشابوری که فریاد بر می‌آورد: یا أیها الناس أرحموا من یذوب رأس ماله / رحم کنید بر کسی که سرمایه‌اش در حال ذوب شدن است.
جهد کن تا ترک غیر حق کنی.
دل از این دنیای فانی برکنی
این سرا و باغ تو زندان توست
ملک و مال تو بلای جان توست
از اینجا رویکرد دوم مؤلف پدیدار می‌شود که همه وجود را در موجود واقعی و بقیه را اوهام می‌داند. آنجا که از کلام امیر علیه السلام شاهد می‌آورد و می‌نویسد که موجود واقعی و نفس الامری غیر از حق تعالی وجود ندارد... و موجودات متکثره که در نظر ما جلوه می‌کنند، صرف توهم است. (ص 35)
همه به جز او فانی است اما برای ذاتی که فنا معنا ندارد، بقا هم معنایی نخواهد داشت. چون بقاء در مقابل فنا است و فرمود و یبقی وجه ربک و نفرمود یبقی ربّک. (ص 36)
با این حال، نویسنده سومین منطق گفتاری خود در تألیف را ناتوانی انسان در پی بردن به کنه ذات احدیث معرفی می‌کند: هیچ کس حتی خاتم پیامبران که اعلم و اشرف موجودات است، نمی‌تواند به ذات مقدس حق تعالی پی ببرد. آنچه بشر می‌تواند بدان دسترسی پیدا کند، اسماء الله است و بس که آن هم مراتبی دارد بعضی را ما و بعضی را اولیاء الله می‌توانند درک کنند. (ص 36)
اسم نشانه است و همه موجودات عالم نشانه وجود ذات مقدس حقند و عارف عاشق –پیش از هر چیز –اول خدا را می‌بیند سپس خدا را با آن شیء می‌بیند. یوسف پیامبر هم حسب فرموده قرآن، اول برادرانش را دید بعد آنها را شناخت. حقیقت مطلب این است که در دنیا حق تعالی را بدن مظهر و در کنار موجودات و جدا از آنها نمی‌شود دید. در آخرت هم معنا ندارد ظاهر، که خداست، بدون مظهر دیده شود. از همین رو است که حضرت سجاد صلوات الله و سلامه علیه فرموده: بک عرفتک (ص 37)
وجود یک حقیقت بیش نیست و هیچ تعینی ندارد ولی چون در جامه اسماء و صفات تجلّی می‌کند، صورت‌های عالم کثرات پدیدار می‌گردد. این وجود یگانه هم از سنخ وحدت عددی نیست. بلکه وحدت بالصرافۀ است؛ وحدت صرف محض الوجود. (ص 39) وجود مصدر موجودات است و بیان شبلی به این موضوع اشاره دارد که هیچ کس در بهشت جز خداوند نیست. (ص 42)
کلمه وجود، در متکب شیخ الرئیس، مبحث بعدی کتاب است که تفکر درباره هر شیء را دارای دو جنبه متمایز می‌داند؛ ماهیت یا چیستی و وجود یا هستی. اگر چه وجود شیء به ماهیت آن اضافه می‌شود؛ ولی این وجود است که به هر ماهیت و ذاتی حقیقت و واقعیت می‌دهد. بنابراین، وجود اصیل است و ماهیت شیء در واقع چیزی جز حدود وجودی آن نیست که به وسیله ذهن انتزاع پیدا کرده است. (ص 47)
عدم نمی‌تواند منشأ باشد. پس وجود است که منشأ می‌شود و از این رو است که اصالت را بر وجود قائل می‌شوند. بوعلی وجود را بر سه قسم دانسته است: ممتنع الوجود، ممکن‌الوجود و واجب الوجود. (ص 48)

                                                                                            
اما در نگاه ژان پل سارتر این ماهیت است که به آن وجود داده شده است ولی آیا می‌شود گفت که انسان یک ماهیت خاص معین دارد و هوا یک ماهیت خاص خودش؟ سارتر می‌گوید که نه. انسان هیچ ماهیتی ندارد، انسان وجود پیدا کرده بعد خودش به خودش ماهیت می‌بخشد. او معتقد است که هر چیزی غیر از انان آن چیزی است که خلق شده ولی انسان آن چیزی است که بخواهد باشد.
ملاصدرا سالها پیش‌تر از سارتر گفته است که این چیستی‌ها و ماهیات را ذهن ما ساخته؛ اما آن چیزی که آثار مربوط به آن است و جهان را ساخته، هستی‌ است نه چیستی. البته هستی و چیستی هر دو نمی‌توانند وجود داشته باشند. یکی از آن دو بایستی وجود داشته باشد و دیگری را ذهن ما مجسم کرده و این وجود است که اصالت دارد. نویسنده در این بخش توجه می‌دهد که فلسفه اگزیستانسیالیسم بیش از هر چیز به زندگی مربوط می‌شود: وجود انسان مقدم بر ماهیت است... همه چیز از وجود سرچشمه می‌گیرد و آن وجود مقدم بر ماهیت است.
سارتر در یک سخنرانی در سال 1945 گفته بود که انسان در عالم زندگی مواضعی را اتخاذ می‌کند و اعمالی را که انجام می‌دهد، هویت او را می‌شناساند و بدین ترتیب انسان هویت خودش را می‌سازد و خارج از این هویت انسان وجود واقعی ندارد. (صص 51-52)
اگر وجود و ماهیت قابل جدایی از هم نباشند و عدم و وجود باعث و مایه تناقض یا امر محالی شود، چنان وجودی واجب‌الوجود است ولی در تمام موجودات وجود بر ذات عارض و افزوده شده است تا ممکن‌الوجودات پیدا شده‌اند.
این ممکنات الوجودات دو دسته‌اند: یکی آنها در عین امکان می‌توانند بنابر اراده واجب‌الوجود باشند مانند فرشتگان و جواهر مجرده و بسیط عقلی.
دیگر آنها که تنها ممکن الوجودند، بی‌هیچ واجبی مانند تمام مخلوقات عالم کون و فساد. (ص 53)
ابن رشد تنها فیلسوف خالص مشائی معتقد است آنجا که عقل ناتوان می‌شود و راهش را به مدد وحی می‌پیماید، مقام فلسفه نیست. شریعت در حوزه عقلی عملی است در میدان عمل و در عقل عملی، برهان به کار نمی‌آید. امتزاج دین و فلسفه هم برای اهل فکر و هم برای عوام مایه گمراهی است که هر یک نشان و جایگاه خود را دارند.
ابن رشد فلسفه را خواهر شیری دین می‌داند و از عقل برای وحی گواه می‌آورد و دین را فلسفی می‌کند. (ص 54)
نظریه تأویل برهانی ابن رشد می‌گوید که دین دارای ظاهر و باطن است و این تفاوت استعدادهای مردم است که موجب شده برای دین ظاهر و باطن پدیدار گردد...
ابن رشد معتقد است که مردم در طبایع و استعدادها مختلف هستند و در تصدیق متفاوت، از این رو شرع باید با هر کس بدان گونه که فهمش اقتضا می‌کند، مخاطبه کند... (ص 55)
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام
هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
شناخت و ایمان، عشق و عقل و روح و جسم از دوگانه‌هایی هستند که مؤلف کوشیده است در مختصرترین معانی با استفاده از آرای فلسفی، آیات وحی و ابیات عرفانی توضیح دهد: ایمان از جایگیر شدن اعتقاد در قلب حاصل می‌شود؛ اما شناخت و معرفت تسلیم عقل است... تا شناخت نباشد، ایمان حاصل نمی‌شود. (ص 65)
پایان راه حکما دانایی است و دیدن جهان ولی نهایت طریقه عرفا رسیدن است نه دیدن و این رسیدن به حق ما مرکب عشق است که سالک در بدایت راه از راه تعقل پای در وادی عشق می‌گذارد و منازل نازله را با مرکب عقلی‌ طی می‌کند. لیک نهایتاً به منزلی خواهد رسید که باید مرکب عوض کند... اینجا دیگر مقام کشف حجاب است و عقل خود در این مقام حجابی است که باید دریده شود. (ص 72)
پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق
ز قول العرش تا تحت الثری عشق
                                           
افلاطون دو رساله ضیافت می‌گوید که عشق در همه کائنات جاری است و فاصله بین خدایان و انسان را پر می‌کند. (ص 342) اللهم ارزقنی حبک و حب ما تحبه و حب من یحبک.
نکته پایانی اینکه در کلمات وجود تقریبا از کمتر چیزی می‌توان سراغ گرفت که یافت نشود؛ از کلمه وحدت و توحید، کلمه حکمت، کلمه روح، کلمه مرگ، کلمه جبر و اختیار، اسرار خلقت، هویت مطلقه و مقام شهود، مقام اسم، سیر الی الله و کلمه مثل، کلمه ذکر، کلمه صبر و توکل، سکر و حیرت، رضا لقای حق، و... گرفته تا کلمه رحمت حق و فصل الخطاب این کلمه که ولایت است و دولت عشق در حیات طیبه و نهایتاً وصول به اصل که حقیقت حق است.
و نیز این که سامان دادن نمایه‌هایی از آیات قرآن، فرازهای نهج‌البلاغه، اشعار و ابیات عرفانی، اسامی و اعلام و ... در پایان کتاب از ویژگی‌های شکلی آن است که بر قوت اثر افزوده و خواندن را بر خواننده علاقه‌مند آسان می‌کند.